روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

باران

و باز باران ... 

نوید طراوت و آغازی دگر ...

و تکرار بهانه ای دیگر که "باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی ..."

اما خدایا تو کمک کن تا

از صدای چک چکش پشت پنچره

از صدای شر شرش

از ضرب موسیقی دلنوازش و رقص مستانه اش

از شوق دانه هایش برای پاکی بخشیدن

از بوی نمش 

بیاموزم تا فراموش نکنم

باید به فکر پسرک کفش پاره هم باشم!!!

به خانه های مسقف خیس هم سری بزنم!!!

و دستان کودک سرماخورده  یتیم را گرم کنم!!!

پس ببار تا از سر شوق  فریاد بزنم

"باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ..."