روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

نرم نرمک میرسد اینک بهار ...

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

شاخه های شسته

باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس ، رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار!!!

خوش به حال روزگار ...

خوش به حال چشمه ها و دشتها ...

خوش به حال دانه ها و سبزه ها ...

خوش به حال غنچه های نیمه باز ...

خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز ...

خوش به حال جام لبریز از شراب ...

خوش به حال آفتاب ...

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار!

                                    

مانده تا برف زمین آب شود ...

مانده تا برف زمین آب شود ...

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

ناتمام است درخت

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید!

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام !!!