روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

من بهارم، تو زمین !

بارون که میاد آدما یا خوشحال خوشحالن یا اینکه غمگین غمگین !

اما من احساس می کنم فلسفه بارون یعنی تزریق نشاط...

هزار جور میشه بارش دونه هاش رو تعبیر کرد

تعبیر من اینکه قطرات پاک و سرشار از انرژی اون بالا تو ابرا طاقتشون طاق میشه

دلشون برا ما زمینیای گرفتار تو هزار نیرنگ این دنیا می سوزه ...

دلشون می خواد که ما پاک بشیم با صفا بشیم

قدر فرصت هامون و خوب بدونیم یه خورده  با وفا بشیم

پس رقص مستی می کنن با هزار ناز بر سر ما فرود می یان

"من بهارم، تو زمین

من زمینم، تو درخت

من درختم، تو بهار.

ناز انگشتای بارون تو، باغم می کنه

میون جنگلا طاقم می کنه.


تو بزرگی. مث شب

اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی

مث شب

خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو

تازه، وقتی بره مهتاب و

هنوز

شب تنها، باید

راه دوری رو بره تا دم دروازه روز،

مث شب گود و بزرگی مث شب

تازه، روزم که بیاد،

تو تمیزی

مث شبنم

مث صبح.

تو مث مخمل ابری

مث بوی علفی

مث اون ململ مه نازکی

اون ململ مه

که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی

هاج و واج مونده مردد

میون موندن و رفتن

میون مرگ و حیات.

مث برفایی تو.

تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه

مث اون قله مغرور بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی...


من بهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو بهار،

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه

میون جنگلها طاقم میکنه"

قصه ی دخترای ننه دریا ! ...

یکی بود یکی نبود .

جز خدا هیچی نبود

زیر این طاق کبود ٬

نه ستاره

           نه سرود .

عمو صحرا ٬ تپلی

با دو تا لپ گلی

پا و دستش کوچولو

ریش و روحش دو قلو

چپقش خالی و سرد

دلکش دریای درد ٬

در باغو بسه بود

دم باغ نشسه بود :                       


« عمو صحرا ! پسرات کو ؟»

لب دریان پسرام .

دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام .


                            

ادامه مطلب ...

باران

و باز باران ... 

نوید طراوت و آغازی دگر ...

و تکرار بهانه ای دیگر که "باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی ..."

اما خدایا تو کمک کن تا

از صدای چک چکش پشت پنچره

از صدای شر شرش

از ضرب موسیقی دلنوازش و رقص مستانه اش

از شوق دانه هایش برای پاکی بخشیدن

از بوی نمش 

بیاموزم تا فراموش نکنم

باید به فکر پسرک کفش پاره هم باشم!!!

به خانه های مسقف خیس هم سری بزنم!!!

و دستان کودک سرماخورده  یتیم را گرم کنم!!!

پس ببار تا از سر شوق  فریاد بزنم

"باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ..."


قاصدک کودکی

ستاره های کاغذی، فانوسکای پولکی               

شیطنت یواشکی تو روزگار کودکی ...

دنیای خوب سادگی! با اون همه عروسکا

رنگین کمون هفت نشون تو رنگای بادکنکا ...

تو اون روزای بچگی توّلدا چه حالی داشت!!! خنده های راس راسکی ...

پا روی هرچی غم می ذاشت ...

دلخوشی ما بچه ها به هدیه های بسته بود

رو کاغذای رنگیشون یه قاصدک نشسته بود

حالا از اون گذشته ها مونده فقط یه خاطره ...

قاصدک بچگی یا هرچی باشه مسافر ...

تولد

هنگام تولد و به دنیا اومدنم همه خوشحال بودن جز خودم که گریه می کردم ...

خدایا کمک کن ...

هنگام مرگ که همه گریه می کنن من خندان و خوشحال باشم به تلافی گریه هنگام تولدم.