روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

تکلیف شب ...

       

 کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!                

 تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل!

تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش        

و من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!

اگر دست می داد، دل می بریدم                 

به دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل!

دل از کودکی از فرات آب می خورد

و تکلیف شب : "آب ، بابا ، ابوالفضل" !!!