روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

پاکی و کودکی

این یکی از معنی دار ترین عکس هاییه که تا به حال دیدم ، هر کسی هم برداشت خودش رو از

اون داره ولی من میگم...

خدا همه مارو پاک و معصوم آفرید ...

بعد مارو با طبیعت درآمیخت و پیوند داد ...

خواست تا از پاکی طبیعت پاک زیستن و پاکی بخشیدن رو بیاموزیم!

از سبزی اون طراوت و نشاط رو همراه داشته باشیم!

از سکوت طبیعت یاد بگیریم که در سکوت هزاران فریاد نهفته است!

با نگاه به رشد اون تلاش و حرکت رو از یاد نبریم!

تا به زیبایی و کمال برسیم ... !!!

ولی هرچه بزرگ و بزرگتر شدیم بیشتر از اصل و ریشمون فاصله گرفتیم !

بی مهابا تن آسمانی رو در دریای امیال دنیا برهنه کردیم !

و بدون اینکه شنا بلد باشیم تن به آب زدیم و غرق و غرق تر شدیم !!!

و معصومیت کودکانمون رو تقدیم به گناه کردیم ...!!!

 ای کاش من هم مثل همون بچه گیام خدا رو ده تا دوست می داشتم ...

چون ده تا گفتن اون زمان هرکدومش به اندازه بی نهایت الان ارزش داشت.

روز پیری پادشاهی هم نمی آید به کار

زندگی در خاکبازی طفلان است و  بس

دوست

"نرسیده به درخت،

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،

پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد.

در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او می‌پرسی

خانه دوست کجاست."

                                        

من دلم می خواهد ...

خانه ای داشته باشم پر دوست 

بر درش برگ گلی می کوبم  

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار  

خانه دوستی ما اینجاست 

تا که دیگر نپرسد سهراب 

خانه دوست کجاست ...

پ.ن: دوست واقعی مثل آیینه میمونه ! میدونی چرا ؟؟؟

چون اولا آیینه هر وقت جلوش وایسی دقیقا میتونی خودت رو همونطوری که هستی ببینی بدون کم و زیاد و بدون دغل و کلک و چاپلوسی !!!

دوما هر زمانی که اراده کنی میتونی بری جلوش و خودت رو ببینی! یعنی همیشه بستگی به درخواست تو داره و اون همواره و بی منت آمادست!!!

سوما اینکه اگه از جلوی آینه کنار رفتی و کس دیگه ای اومد جلوش هیچ وقت خوبی ها و یا کاستی های تو رو به نفر بعدی نشون نمیده و نمیگه !!!

منطق دنیا

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند  

                      تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند “صبح” تو را “ابرهای تار”

                      تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

                      این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی 

                      شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق “رحیم” و “رجیم” نیست

                      از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست 

                      گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

پ.ن: بعضی اوقات اوضاع اون چیزی نمیشه که ما فکرش رو می کردیم و می خواستیم حتی شرایطی پیش می یاد که با منطق هم منافات داره اصلا بعضی وقتها ۲*۲ هم ۳ یا ۵ از آب در می یاد!!! میشه گفت اینم از پیچیدگیهای این زندگیه که می خواد یاد بگیریم که دل بستن به این دنیا حتی به مسایل منطقی این دنیا هم ثابت و استوار نیست !!!

خوشبختی

خوشبختی ما در سه جمله است ...

تجربه از دیروز

         استفاده از امروز

                         امید به فردا ...

ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم!!!

حسرت دیروز !

         اتلاف امروز !

                  ترس از فردا !

 دکتر علی شریعتی

پ.ن:در بدترین شرایط هم امید وجود داره فقط کافیه با دقت نگاه کنیم تا ببینیمش دقیقا مثل جوانه های این عکس که بلافاصله بعد از آتش سوزی جنگل شکوفا شدن برای ساختن دوباره جنگل.

                               

یا امام رضا ...

یا امام رضا ...

با همه بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام

هیچ نیست

در پی ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی

عاشق آن لحظه طوفانی ام

دل خوش گرمای

کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت

خوب ترین حادثه

می دانی ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن

دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن

سالهاست

...

تشنه یک صحبت طولانی ام

یا امام رضا یه دنیا عشق نثار قدومت ...