روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

روزگار در غربـت

گاه نوشت های دانشجویی در غربت

صدا کن مرا ...

صدا کن مرا ...

صدای  تو خوب است !!!


صدای تو سبزینۀ آن گیاه عجیبی ست

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترینم!

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است!!!

                    


ادامه مطلب ...

دخترک ... کجا آمده ای ؟!

ساده و بی‏رنگ

سراسیمه و سرد،

بی ‏تزلزل، بی‏ تاب.

از کجا آمده‏ای؟!

دخترک

سایه ‏ات بی ‏تردید

بی ‏تبسم، بی ‏خشم

بی‏ هیاهو و هراس از شبح آینه‏ ها.

از کجا آمده‏ای؟!

دخترک

رنگ نگاهت آبی

صورتت مهتابی

گل لبخند تو یاس

طرح اندام تو همچون پیچک

پیچ و تابش به تن تاک جوانی مانند

نبض بی‏رنگ زمان در دستت

ساک تو لب به لب از پنجره‏ها

کیف دستت، پراز اندیشۀ ناب

پاک و مغرور و پر از رویایی.

از کجا آمده‏ ای؟!


شهر ما:

سرد و عبوس است و کثیف

کوچه ‏هایش باریک

خانه هایش تاریک

مردمش پرنیرنگ

زشت و نامردم و پست.


زندگیمان:

شب یلدای دراز

بی ‏تمنای سحر

گذران شب و روز

بی ‏ثمر، بی‏ سامان

بی‏خیالِ دلِ همسایۀ تنها و غریب

بی‏ خبر از گذر عمر و سفر


کارمان:

سفسطه بازی و قمار

روی پرپر شدن قاصدک تازۀ باغ

می فروشیم هر روز

خون به نرخ دیروز

می فروشیم هر روز

عشق

احساس

ترانه

پرواز


و در اندیشه‏ مان:

رُفتن شب زده‏هاست

از تن مردۀ شهر

و چراغانی و آذین بستن

به شب زهد فروشان زمان


چشممان :

پرسه ‏زن و حیض

نگامان بی ‏شرم

ما پر از آواریم

ما پر از زنگاریم

و پی خانۀ ما

روی آواز خوش قمری هاست

ما غریبیم به شب بو، به نسیم...

                                                              تو کجا آمده ای؟!!

                            (سوزان یگانه)    

رویا ... حقیقت

ماهی شده بود باورش

        تور اگه بندازن سرش

میشه عروس ماهیا ...

شاه ماهی میشه همسرش !!!

اما تو روزگار که می گذشت ...

ماهیه باورش نبود

         تور اگه بندازن سرش

 نگاه گرم ماهیگیر ...

 می شه نگاه آخرش !!!

                    


پ.ن:

همیشه از رویا تا حقیقت فاصله خیلی زیاده و تنها با تدبر و تعقل و تلاش میشه این فاصله رو کم کرد و رویا رو با واقعیت همرنگ نمود!

چه بسا آرزوهایی از بچگی تو سر پروروندیم ، باهاشون بزرگ شدیم و به عشق اینکه بهشون برسیم خیلی تلاش کردیم اما فقط خدا میدونه که تحققشون به خیر ماست و یا مثل آرزوی ماهی و تور میمونه !!!

اما خدایا کمک کن به رویاهامون  برسیم به شرط اینکه سعادتمون توش باشه و گرنه لذت آنی زود گذره و دردسرش باقی.

کمک کن در راه رسدین به اونها اگه تفاوت مسیری هست که یکیش به اون آرزو میرسه وبقیش بیراهه ما بیفتیم تو همون مسیر اصلی !


پاکی و کودکی

این یکی از معنی دار ترین عکس هاییه که تا به حال دیدم ، هر کسی هم برداشت خودش رو از

اون داره ولی من میگم...

خدا همه مارو پاک و معصوم آفرید ...

بعد مارو با طبیعت درآمیخت و پیوند داد ...

خواست تا از پاکی طبیعت پاک زیستن و پاکی بخشیدن رو بیاموزیم!

از سبزی اون طراوت و نشاط رو همراه داشته باشیم!

از سکوت طبیعت یاد بگیریم که در سکوت هزاران فریاد نهفته است!

با نگاه به رشد اون تلاش و حرکت رو از یاد نبریم!

تا به زیبایی و کمال برسیم ... !!!

ولی هرچه بزرگ و بزرگتر شدیم بیشتر از اصل و ریشمون فاصله گرفتیم !

بی مهابا تن آسمانی رو در دریای امیال دنیا برهنه کردیم !

و بدون اینکه شنا بلد باشیم تن به آب زدیم و غرق و غرق تر شدیم !!!

و معصومیت کودکانمون رو تقدیم به گناه کردیم ...!!!

 ای کاش من هم مثل همون بچه گیام خدا رو ده تا دوست می داشتم ...

چون ده تا گفتن اون زمان هرکدومش به اندازه بی نهایت الان ارزش داشت.

روز پیری پادشاهی هم نمی آید به کار

زندگی در خاکبازی طفلان است و  بس

دوست

"نرسیده به درخت،

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،

پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد.

در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او می‌پرسی

خانه دوست کجاست."

                                        

من دلم می خواهد ...

خانه ای داشته باشم پر دوست 

بر درش برگ گلی می کوبم  

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار  

خانه دوستی ما اینجاست 

تا که دیگر نپرسد سهراب 

خانه دوست کجاست ...

پ.ن: دوست واقعی مثل آیینه میمونه ! میدونی چرا ؟؟؟

چون اولا آیینه هر وقت جلوش وایسی دقیقا میتونی خودت رو همونطوری که هستی ببینی بدون کم و زیاد و بدون دغل و کلک و چاپلوسی !!!

دوما هر زمانی که اراده کنی میتونی بری جلوش و خودت رو ببینی! یعنی همیشه بستگی به درخواست تو داره و اون همواره و بی منت آمادست!!!

سوما اینکه اگه از جلوی آینه کنار رفتی و کس دیگه ای اومد جلوش هیچ وقت خوبی ها و یا کاستی های تو رو به نفر بعدی نشون نمیده و نمیگه !!!